همه او را دوست می داشتیم و او نیز شدیدا عاطفی بود حتی در دعواهای کودکانه مان پس از مدت کوتاهی با گلوی بغض گرفته به جمع می آمد و صفا و صفا و صمیمیت کودکانه در جمع پنج نفره مان حاکم می گشت. در مدرسه دانش آموز ممتاز بود. وقتی من پس از سیکل اول دبیرستان نظام قدیم –به خاطر عشق به امام با همان درک سنی خودم- طلبگی را انتخاب کردم، به نظر می آمد مهدی و او نیز در همین مسیر قرار خواهند گرفت.
وقتی که من وارد دانشگاه شدم، اکبر پس از مشورت با یکی از مراجع تقلید قم مصمم شد تحصیلات را در دانشگاه ادامه دهد و مهدی را نیز ترغیب ارزشی نمود. لذا هر دو با کسب رتبه هفتم و هشتم در سال ۱۳۴۹ وارد دانشگاه شدند. او همزمان با تحصیلات جدید، سطح را نزد حجت الاسلام محمدباقر امامی گذراند و به همراه برادرم حجت الاسلام مهدی اژه ای در فلسفه، شاگرد خصوصی شهید مظلوم آیت الله بهشتی بودند.
قبل از آن در سال ۱۳۴۷ کانون علمی و تربیتی جهان اسلام در اصفهان تأسیس شده و من مسئول کتابخانه انجا بودم. هر سه برادرم به این کانون پیوستند و تا لحظه ای که ساواک (سازمان امنیتی شاه) این کانون را همزمان با حسینیه ارشاد تهران تعطیل نمود، همگی در آنجا فعالیت داشتیم.
وقتی در سال ۱۳۵۳ ایران را برای فعالیت در خارج از کشور و ادامه تحصیل ترک می کردم، خیلی از امیدهای فعالیت های فرهنگی مان را ساواک از ما گرفته بود. کانون جهان اسلام تعطیل شده بود و کارهای فرهنگی را به مسجد امام علی (ع) و دبیرستان ملی احمدیه منتقل نموده بودیم و هر چهار نفر در این فعالیت ها سهیم بودیم.
از کارهایی که از زمان فعالیت کانون جهان اسلام باقی مانده بود انتشارات کانون بود که ابتدا سخنرانی های تابستانی را به چاپ می رساندیم و بعد جزوه ی «فرصت در غروب» بود که با استقبال غیر منتظره ای روبرو شد. این جزوه هم با وجود صفحات کم، گاهی تا یک سوم آن سانسور می شد و پول توجیبی محدود ما به خمیرگری می رفت.
شش شماره فرصت در غروب تا ایران بودم از زیر چاپ خارج شد و کسی که ادامه راه را پیگیری نمود او بود. جزوات بعدی همه کار اوست.
در سال های بعد از ۵۰، بعد از شکست غم انگیز اعراب در سال ۱۳۴۶ و از دست رفتن کرانه باختری رود اردن، بیت المقدس، ارتفاعات جولان و صحرای سینا، حمله و پیروزی مصری ها در ۱۴ مهر ماه سال ۱۳۵۲ و شکستن خط دفاعی صهیونیست ها آنچنان ما را به وجد آورد که مشترکا کتاب «دومین رمضان» را براساس منابع داخلی نوشتیم که در خرداد ۱۳۵۳ از چاپ خارج شد، ولی انصافا باید بگویم کار اصلی را او کرد.
تدوین جزوات اساتیدی چون شهید مطهری، شهید بهشتی و علامه جعفری و چاپ آنها به صورت جزوه های کوچک از سوی مسجد امام علی (ع) این مسجد را در آستانه پیروزی انقلاب، محل مطمئنی برای دفاع از انقلاب و روشنگری انحرافات سیاسی و عقیدتی به خصوص در دوران بنی صدر ساخت.
رعایت اصول ایمنی قبل از پیروزی انقلاب مانع از این گردید که ارتباطات سازمانی ما را ساواک بتواند کشف کند. ما به خاطر مسایل امنیتی سعی می کردیم اطلاعات دقیقی از ارتباطات خود حتی به هم ندهیم. یک بار ساواک غافل گیرانه به منزلمان حمله برد و اکبر دستگیر شد؛ وقتی محمد به خانه آمد معلوم شد روز قبل آنها او را هم دستگیر و بازجویی کرده اند و چون چیزی دستگیرشان نشده رهایش کرده اند. در این میان شجاعت مادر ستودنی بود. بالاخره به خاطر هجوم های غافل گیرانه در سال ۵۴ خیلی از کتاب ها به پشت زغالدانی منزل و چند چمدان آن به خانه اقوام به عنوان نداشتن جا به امانت رفت و اعلامیه ها هم در سبد گوشت که با طناب به ته چاه آب فرستادیم نگهداری شدند.
او فعالیت های سیاسی مذهبی خود را از بدو ورود به دانشگاه آغاز کرد و پس از شهادت شریف واقفی و کودتای مارکسیست ها با گروه مهدیون و گروه توحیدی صف ارتباط داشت.
آخرین دیدارهایم با او به قبل از خرداد ۱۳۵۸ برمی گردد، بعد از آن در وین منتظرش بودم که در بازگشت از لیبی در سال ۱۳۵۹، قذافی را از زبان او بشنوم، که امکان مسافرت از این طریق نشد و تنها بعد از حادثه هفتم تیر وقتی رسیدم که یک روز قبل او را با عزتی بی مانند مردم اصفهان تشییع و به خاک سپرده بودند.
او به عنوان عضو شورای حزب جمهوری اسلامی دفتر اصفهان، معتقد به تحزب، داشتن تشکیلات منظم و حیاتی بودن این امر بود. او معتقد بود: انقلاب وقتی می تواند تداوم داشته باشد که دارای تشکیلات منسجم باشد.
و عروج او در حالی صورت گرفت که مشغول استماع آخرین کلام استاد شهیدش دکتر بهشتی در شبانگاه هفتم تیر ۱۳۶۰ بود که به همراه او و دیگر یارانش به آسمان پر کشید. جایگاهش در جوار رحمت حق متعالی، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.